ناراحتم

ساخت وبلاگ
امروز بابایی رو دعوت کردم صبحونه ، دلم میخاست یه صبحونه خوب باشه و بابایی بیچاره هم از هر چیزی یه کوچولو خورد و اسهال گرفت

صبح 9 و نیم اومد تا 11 و نیم رفتیم که به جلسه برسه 

ولی همین دو ساعت خوب بود خیلی

دوباره کم کم حس خوب اون موقع ها که خیلی همو دوست داشتیم داره برمیگرده و یه مدت انگار کم رنگ شده بود

سرم دد میکنه و هر چی هم قرص میخورم انگار بهتر نمیخاد بشه

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omirezo بازدید : 36 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 2:33

دلم گرفته از دست کی؟ نمیدونم  خودم یا اون از حرفاش از این بی احساسیش از اینکه با عشق یه کاری رو بکنی و بعد فک کنی طرفت خوشش میاد و بگه نه اصلا  خب زودتر میگفتی امشب خابم میاد زیاد زیاد و ولی خابم نمیبره دلم گرفته یه دتیا  چرا واقعا اینجوری حرف زد  واقعا از خیط شدن من خوشحال شد چرا؟؟؟؟ همونه که حاضر بود هر کاری بکنه برام  پس چرا اینجوری حرف زد باهام  چرا عمدا دلمو شکست .خب از ساز خوشت نمیاد اینقدر واضح باید بگی که علاقه ای ندارم اصلا و دیگه برام نفرس کاش زودتر میفهمیدم و اصن کلاس نمیرفتم کاش زودتر میفهمیدم و نمیشستم هی بزنم که شاید یکیش باز بهتر باشه و بشه فرستاد  ولی برا کی؟؟؟؟ کسی که دوست نداره و خوشش نمیاد و ... دلم میخاد با صدای بلند گریه کنم دلمو شکستی ، چرا ؟ ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : پشیمانی, نویسنده : omirezo بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 5:43

سلام امروز صبح با هم قرار داشتیم تا ده و نیم پیش هم بودیم و دفتیم سر کار و ظهر ساعت دو اوندیم و تا 5 و نیم بودیم

خیلی عالی و خوب بود کارت عالیییییی گرفتیم 

نهار هم با هم خوریدم و صبحونه 

چقدر خوب بود

راستی دوباره مهربون شده و خیلی دوسم داره و حرفای قشنگ قشنگ میزنه و کلی عاشقمه

منم فعلا لوسم ، خب حق دارم و دلمم میخاد اصن لوس باشم ، اصن دلم میخاد هی ناز کنم براش و خودمو ....

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omirezo بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 5:43

ظهر اومدیم پیش هم وسایل سوپ خرید و سوپ گذاشتم

مریضه و تب داره  ؛، خیلی داغ بود و چشاش تب داشت 

بمیرم برات 

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omirezo بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 5:43

کتاب بر باد رفته دیروز تموم شد 

از سه شنبه ندیدمش و تا شنبه هم نمیبینمش 

حالش خیلی بد و مریضی بدی گرفته خیلی بد ویروسیه ، ادمو از پا میندازه

پنج شنبه ها خیلی خوب لود کلی میدیدمش ، حالا باید صب کنیم پنج شنبه بعدی که کلی ببینمش 

چقدر دلم گرفته 

کاش زود زود خوب میشد ، تو عکسش چشاش تب داش ، سه شنبه هم که کلی تب داست و تازه حالا بد تر هم شده

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omirezo بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 5:43

امروز یکشنبه است و من از سه شنبه اون هفته ندیدمش 

خیلی دلتنگ شدم دیگه ، منم مریض شدم و طهر رفتم یه آمپول نوش جان کردم

الان بهش سرم وصله خیلی سرم زد که توش آنتی بیوتیک بزنن 

سیگار چوبی رو به خاطر ریه و .. گذاشت کنار خوشحال شدم خیلی خیلی زیاد

باید بریم قناری بخریم بابایی باشه ؟ باشه؟ باشه؟؟؟؟

تا پنج شنبه نمیبینمش 

چه هفته گندیه ، کاش زود تموم میشد اه

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omirezo بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 5:43

سلام رسیدم به وسط های کتاب بلندیهای بادگیر که کاترین مرد ، چقدر راحت ، خوش به حالش در ارامش کامل

گاهی بعضی کارا اطرافیانمون اینقدر برامون سخته که خدا میدونه و ادم دلش میخاست کاش زودتر راحت میشدم 

طهر بعد از یک هفته انتظار تماس گرفتن و در حد دو جمله صحبت کرد ......

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omirezo بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 5:43

من دیگه تصمیم گرفتم مسولیت توضیح سوء تفاهماتی که خودت براخودت پیش میاری وبعد طبق اون قضاوت میکنی وبعد طبق اون قضاوته رفتاری انجام میدی را برعهده نگیرم.

خسته شدم بابا.

آخه تو هی براخودت توهم بزنی بعد من هی بیام توضیح بدم بعد باز تکرارشه؟

خوب تقصیر من چیه که تو یه فکردیگه میکنی،یه برداشت دیگه میکنی،یه توقع نابجای الکی شکل میدی؟ بعد روح من حتی خبرهم نداره بعدتر تازه باید بیام توضیح بدم!

زین پس مسئولیت رتق و فتق این قبیل مسائل باخودت.وقتی پیش اومدخودت حلش کن.

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : سوتفاهمات, نویسنده : omirezo بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 5:43

امروز ظهر نهار با هم بودیم یه کباب خوششسشمزه برام درس کرد مزه کباب هایی که درس میکنه هیچ جا ندارن

بعدشم خوابیدیم دو ساعت خخخخخ

بعدشم قرار بود فانوس قرمز و سفید رو ببریم رو هوا که وقت نشد ایشالا فردا

انار با هم خوردیم و کلی همو بغل کردیم و بوس کردیم 

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omirezo بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 5:43

امروز رفتم اداره و بعدش رفتم پیش امید

و قرار بود با هم بریم دانشگاه و یه سری کارا رو انجام بدیم حدود ده رسیدم پیشش و رفتیم دانشگاه تا حدود 12 و نیم دانشگاه بودیم و بعد اومدیم خونه و تا دو نیم پیش هم بودیم 

کلی حرف زدیم خیلی خوب بود ، وقتی راحت میشینم پیشش و از هر چیزی و هر موضوعی میتونم راحت صحبت کنم خیلی خوبه.این یعنی خوشبختی 

ناراحتم...
ما را در سایت ناراحتم دنبال می کنید

برچسب : دانشگاه, نویسنده : omirezo بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 2 آذر 1396 ساعت: 6:44